ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

وی ویِ مامان و بابا

مسیجی از پروردگار مهربون

خدایا ازت ممنونم که به من و همسرم لطف کردی و علاقتو به ما با فرستادن ویانا به زندگیمون بهمون نشون دادی. ویانا مسیجخداست به ما.مسیجی از علاقه ی خدا به من وهمسرم ویانای من امروز بعد از 11 روز پی پی کرد هوراااااااا امروز کلی جیغای خوشگل از سر شادی کشید کلی با مامیش خندید و برای اولین بار جیغای وحشتناکی که دلیلشو نمیفهمیدیم کشیدو اقو گفتناش خیلی وقته شروع شده.اصلا هم دوست نداره تو اتاقش بمونه و باید همش پیش من و باباییش باشه.دیروز هم بردیمش دکتر و اقای دکتر دودول دخمل مارو نیگاه کرد وایییییییییی از دیروز هم دستاشو به هم قلاب می کنه و بهشون نیگاه میکنه مولتی ویتامین رو هم خیلی دوست داره فیلمای جم تی وی رو هم خوب...
11 تير 1391

مچکرم خدا

خدای مهربونم ازت ممنونم که ویانارو بهم دادی ازت ممنونم که دخترم سلامت هستش امروز یه تایپیک میخوندم که مامانایی نوشته بودنش که بچه های نازشونو داده بودن دست خدا امانت. با نوشته هاشون اشک ریختم خیلی سخته. داغ فرزند توان و تابی ماورایی میخواد یادمه ویانای نازنینم بخاطر زردی بستری شد همش اشک میریختم لخت توی دستگاه گذاشتنش وای چه روزای سخت و وحشتناکی بود یادمه پرستاره نتونست رگ بچمو پیدا کنه دو تا دستا شو مچ دست و بازوهاشو سوراخ سوراخ کرد بچم جیغغغغغغغغغ بود و گریه که میکرد. دلم ریش میشه با یاداوریش و اشک از چشام سرازیر میشه تا بغلش کردم با یه نگاهی  که دلم اتیش گرفت هق هق میکرد الهی دورت بگردم مادر من واس این اشکام هنوز جار...
11 تير 1391

ماه سه ماهه ی من

١ / ٠٤/ ٩١ ماه خونه ی ما سه ماهه شد هوراااااااااااااااااااا نمی دونید چه جیگرییییییییی شدههههههههههههههههههه دوست دارم بخورمش هیچی واسه باباش نزارم هههههههههههههههههههههه امروز شوشو می گفت اخخخخخخخخخخخ قربون رحم کوچولوی وی وییییییییییییی یه روزم ویانا بچه دار میشهههههههههههههه ای جونم نومون ههههههههههههههه بچه خودش ٣ماه شده به زور فکر نوه کردیم هاهاهاااااااااااااا دخمل ناز ما یه بار به شکم بود دمرو شد کامل ولی دیگه همون یه بار بود. بعد از اون دیگه حتی تلاشم نکرد ههههههههه بس که تنبلهههههههههههه ولی به قول همکار شوشو خیلی خوش اخلاقههههههههههه بهش پیش می گی میخنده ههههههههههه خیلی وقته اقو اقو می گیییییییییی و...
3 تير 1391

مامی تنبل

دخمل ناز مامی سلام امروز شنبه ٢٥خرداد ٩١ هست و تو اول تیر ٣ماهه میشی ای جانممممممممممم چه زود داره روزا میگذره وتو بزرگ میشی عزیز دل مامی من این روزا خیلی گیر کارای پایان نامه هستم و نمیرسم وب تورو اپ کنم ایشالا بعدا از خجالتت در میام بوسسس کلی عکس ازت انداختم ولی چه کنه مامی که وقت کم میاره روزای سختی رو گذروندم خیلی سخت.روزایی که فقط وقت میکردم ١وعده غذا بخورم و تو شبا همش بیدار بودی و من کلی اذین میشدم ولی بالاخره تونستی از مامانت یه جغد بسازی ههههههههه ١٢ خرداد تو اتاق پای پایان نامم بودم که بابا داشت باهات بازی میکرد و یه دفعه صدای زیبایی قهقه ات بلند شددددددد وایییییییییییی چق...
26 خرداد 1391

دو ماه و نه روزگی دختر طلا

سلام به شیرنی زندگیم خدارو شکر که داری بزرگ میشی و دعا میکنم این روزای سخت بگذره و کم کم خوابت تنظیم شه و این گریه ها و جیغای شبونت تموم شه داری کم کم خانمی میشی واسه خودت عسلکم اینقده ناز داری اینقده نازت زیاده که نگوووووووووووووو با یه نازی بغض می کنی و گریه میکنی همچین لب پایینتو میدی بالا و گریه میکنی  که همونجا میخوام بخورمت و هیچی واسه بابایی نذارم هههههه   جدیدا میخوای گردن بگیری وقتی بغلت میکنم هی سرتو نیگر میداری و چون زیاد جون نگه داشتنشو نداری زودی سرت میفته رو گردنم و دردت میاد و گریه میکینی عصبی میشی ای جان مامییییییی کارای شیرینی میکنی خوش خنده شدی و صبح ها بیدار میشی دوست ...
12 خرداد 1391

تُ ماهه شتم هولاااااااا

من ویانا هستم میسناسیتم خاله ها؟ ببسخید سخته حلفامو بخونیت ولی بهتل از این نمیتونم حلف بزنم من تو ماهه شتم مامانی منو بلد دُکتُل دید شتم ٥٧٠٠  قَتدم شده ٥٩ دول سَلَم ٣٨.٥ من نمیدونم اینا یعنی سییییی ولی مامان و بابایی کلی خوشحال شُتَن منو مامان گذاشت وسطه ُگلا و عسک ازم گِلِفت مامانی پِتَلِ منو َتلاوُلدِه هی ازم عسک میگیله و منو خسته میتُنه یهو تیتَم جو مامی لوگِلِفت و َلفت یه سیزی بیاله موهای منوبَلدالِه!!! منم از َتلس َگلیه َکلدَم بَعت مامانی خواست از ِتِلَم دَ ل بیاله لَفت و کادو پیسَم کَلت منم نفهمیتم اخه این ما...
6 خرداد 1391

اولین سفر وی وی جونم

درود به وی وی عسل زندگی من و بابایی امروز ٢٦اردیبهشت ماه هست و تو ٥٣روزه شدی عزیز دل مادر الان که دارم مینویسم تو به اصطلاح دور از جون لالا کردی ولی داری کلی صدا درمیاری و الانم که نیگات کردم چشمای خوشگلت بازه هههههه امروز خیلی خوابت سبک شده بود مامان جون و دایی حسین و خاله منا اینا ناهار اینجا بودن و تو اصلا نخوابیدی و همش دوست داشتی توی شلوغی و جمع باشی وقتی گرسنه میشی مچ خوشگلتو میکنی دهنت و شروع میکنی با حرص و ولع مکیدن و نچ نچ کردن دل منو میبریییییییییییییی دل مامی ضعف میره با این حرکتت کاش بشه فیلمشو واس ایندت بگیرم اولین سفرتو توی ٤٩روزگیت یعنی ٢٢اردیبهشت رفتیم مشهد پابوس...
29 ارديبهشت 1391

چهل روزگی و گوشواره دار شدن ویانا

عسل ناز مامان چهل روزه شدددددددد هوراااااااااا.در تاریخ ٣اردیبهشت ٩١ فدات بشم گل نازممممممم تو عشق مامان و بابا هستییییییی روزا چه زود گذشت و تو چهل روزه شدی ایشالا زود تر بزرگ شی و مامان رو صدا کنی با اون صدای خوشگلت هانیییییییی مامان جون اومد و بردت حمومممممم عسلللللللل بودی عسل ترررررر شدی اومدی بیرونننن کلی هم خوش تیپ شدی عکساتو در آخر میزارم قند عسل دو روز بعد از روز چهل هم بردیمت دکتر واس سوراخ کردن گوشت طلای من نگران بودم درد بکشی .من و مامان جون بودیم و قرار بود بابایی هم برسه بردیمت پیش دکتر و اونا جای سوراخ رو علامت زدن.از دکتر پرسیدم دردش میاد گفت ارهههه دلم سوخت دکتر گفت ...
15 ارديبهشت 1391