مامی تنبل
دخمل ناز مامی سلام
امروز شنبه ٢٥خرداد ٩١ هست و تو اول تیر ٣ماهه میشی ای جانممممممممممم
چه زود داره روزا میگذره وتو بزرگ میشی عزیز دل مامی
من این روزا خیلی گیر کارای پایان نامه هستم و نمیرسم وب تورو اپ کنم ایشالا بعدا از خجالتت در میام بوسسس
کلی عکس ازت انداختم ولی چه کنه مامی که وقت کم میاره
روزای سختی رو گذروندم خیلی سخت.روزایی که فقط وقت میکردم ١وعده غذا بخورم و تو شبا همش بیدار بودی و من کلی اذین میشدم
ولی بالاخره تونستی از مامانت یه جغد بسازی ههههههههه
١٢ خرداد تو اتاق پای پایان نامم بودم که بابا داشت باهات بازی میکرد و یه دفعه صدای زیبایی قهقه ات بلند شددددددد وایییییییییییی چقدر شیرین بوددددددددد صدای خندیدنت عجیبه مثه صدای عروسکه
من فدای صداتتتتتتت خلاصه پریدم دوربین ور اوردم ولی به اخراش رسیدم
از ٢٠ خردا به اینور میبینم که شیشه شیرتو میخوای نگه داری میبینم انگشتمو میگیری رواندازتو میگیری و میکشی رو صورتت و میکنی دهنت فداتتتتتتتتتتتت
به اویز بالای تختت واکنش نشون میدی و نیگا نیگاشون می کنی و می خندی ای جانم خنده های شیرینت بی دندون مامانیییییییییی
من و بابایی رو که دیگه حسابی می شناسی و غریبه که میبینی بغض میکنی اونم چه بغض شیرینییییییی
صبح ها هم که بیدار میشی منتظری یه چیز بگم و ریسه بری از خنده این روزا خییل دوست داری باهات حرف بزنیم تو هم اماده ی خندیدنی مامی به فداتتتتتتتت
مچ دست خوردنتم که عاشقشمممممم با اون دستای تپلیتتتتتت
شیشرم که سخت میگیری وایییییییی به حال مننننننننن
همه عاشقه بغض کردنت شدن خیلی ناناز بغض میکنی شیرین عسلممممممممم
از دیروز غصه دارم غصه ی ٦ماهه شدنت و سر کار رفتن من که مجبورم بزارمت مهد.دلم نمیاد دلم کبابهههههههههههه
راستی گردن و کمر هم میگیری البته زودی هم خسته میشی و سرتو ول میکین می خوره تو صورت من بینوا ههههههههه
خیلی دوست داریم من و بابایی
بابا که بی صبرانه منتظر بزرگ شی و وقتی میخواد بره سر کار پشت سرش گریه کنی ههههههههه
بوسسسسسسسسس