ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

وی ویِ مامان و بابا

تولد عشق تولد زندگی

٩١.١.٤ اول قرار بود سوم فروردین زایمانم باشه ولی از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن دکتر گفته ٤فروردین زایمانم میکنه.پس همه چیز افتاد واسه ٤فروردین .من و این انتظار لعنتیییییی... شب سوم فروردین قرار بود برم بیمارستان وبستری شم.اون شب با شوهرم سر یه مسئله ی الکی بحثم شد و قهر کردم بیشتر بخاطر استرس و دلتنگی حساس شده بودم.تنها رفتم بیرون و همسرم باهام تماس گرفت و با محبت باهام حرف زد.برگشتنی رفتم خونه ابجیم و بعدم اومدم خونه.با همسرم شام خوردیم و وسایل رو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان.رفتم و وسایلمو روی تخت گذاشتم و برگشتم با همسرم خداحافظی کردم اون خیلی با محبت باهام حرف زد و مهدیگرو بوسیدیم و اون رفت.وقتی رفت بغض داشت خفم می ک...
9 فروردين 1391

تولد عشق تولد زندگی

٩١.١.٤ اول قرار بود سوم فروردین زایمانم باشه ولی از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن دکتر گفته ٤فروردین زایمانم میکنه.پس همه چیز افتاد واسه ٤فروردین .من و این انتظار لعنتیییییی... شب سوم فروردین قرار بود برم بیمارستان وبستری شم.اون شب با شوهرم سر یه مسئله ی الکی بحثم شد و قهر کردم بیشتر بخاطر استرس و دلتنگی حساس شده بودم.تنها رفتم بیرون و همسرم باهام تماس گرفت و با محبت باهام حرف زد.برگشتنی رفتم خونه ابجیم و بعدم اومدم خونه.با همسرم شام خوردیم و وسایل رو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان.رفتم و وسایلمو روی تخت گذاشتم و برگشتم با همسرم خداحافظی کردم اون خیلی با محبت باهام حرف زد و مهدیگرو بوسیدیم و اون رفت.وقتی رفت بغض داشت خفم می ک...
9 فروردين 1391

بی صبرانه

درود بر بابایی..............................   می دونی از اول زندگی ام دوست داشتم اسمم ایرانی اصیل باشه ولی من که نقشی توش نداشتم بابایی ولی واسه تو کلی با مامانت تلاش کردیم تا یه اسم اصیل و زیبا که شایسته و بایسته واسن باشه انتخاب کنیم این بود که گذاشتیم  ویانا.................... گل باباش............................... عزیزم من بی صبرانه منتظرم که ببینمت آخه کلی واست برنامه دارم دوست دارم از این به بعد که میام خونه فقط تو رو با چهره ای خندان ببینم البته مامانتم همچنین می دونم که الان میگه پس من چی................ گلم قراره فردا جمعه صبح مورخ چهار فروردین نود و یک به دنیا بیایی و من برای او...
3 فروردين 1391

لحظه ی دیدار نزدیک است...

سلام نفس من لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز میلرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم... داریم کم کم بعد از نه ماه همراهی و همدمی با هم همدیگرو به امید خدا میبینیم زندگیم میخوام ببینم اون شیطونی که هی مشت نثارم میکرد با تکون خوردناش بهم ارامش و حس مادری میداد با اروم بودنش منو نگران خودش میکرد با لکه بینی هام اشک منو درمیاورد چه شکلیهههههه قربون شکل ماهت برم همش دعا میکنم سلامت دنیا بیای سالم سالممممممم الان که نزدیک زمان تولدته شیطون شدی باز و زیاد تکون تکون میخوری امشب رفتم واست کرم سوختگی گرفتم که پاهای نازنیت نسوزه زندگی مامان   دل م میخواد زود دنیا...
2 فروردين 1391

بهار زندگی من

یامقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار حول حالنا الی احسن الحال سال نوت مبارک ویانای منننننننننننننننننن اولین بهار زندگیت مبارککککککککککک دختر بهارمممم تو بهار زندگی من و بابایی بهار ٩١ تو مبارکککککککک     اینم پتوی خوشملی که ماامن واست دوخته البته زیاد نتونسته روش کار کنه چون تو توی شیکمش بودی و زودی خسته میشده هههه   عزیز دل مامانییییییی توووووووووو کلی واس تو کوشولوی من سوزن زدن تو دستم واس خوننن خیلی دردم اومد ولی فدای سرتتتتت گلم قرار بود شما فردا به دنیا بیای ولی دکترم کار پیش اومد واسش گذاشت پس فردا.یه...
2 فروردين 1391

عید 91

  سلام به نفسم   خوبی گل بهارم؟ فردا عیده باورت میشه؟باورت میشه که اولین عیده که با ما هستی؟من که باورم نمیشه قربون اون تکونات برم منننننننننن   شکممو حسابی بزرگ کردیا بلاااااااااا بابا روش نمیشه باهام بیاد بیرون ههههههه  جیگرک منییییی دارم همه کارامو انجام میدم تا سوم که تو میخوای به امید خدا بیای پیش مامان و بابا وویییییییییییی باورم نمیشه هنوزززززز اصلا تا نبینمت باورم نمیشه این روزا همش دنبال کارای عملم بودم که تو نینی کوچولوی منو بیارن بیرون   نمیدونم اونقدری که من دوست دارم ببینمت تو هم دوست داری؟   نه ماهه با همیم ولی همو ندیدیم جالب...
29 اسفند 1390

بغض مادرانه

سلام ویانای من این مدت خیلی درگیر نوع زایمانم بودم اخر دیروز دکتر نامه ی سزارینمو داد و فرشته کوچولوی من ٣فروردین قدمای مبارکشو میزاره تو این دنیا خیلی خوبه که میبینمت ولی الان دلم خیلی گرفته .چشام پر از اشکه یه حسی یه بغضی تو گلوم و دلمه.میترسم بعد از دنیا اومدنت من نباشم نمیدونم دیگه به هوش نیام نگران توام دختر نازنینم چه حسه حس مادرانه که دارم کم کم بیشتر درکش می کنم و درم شدیدتر میشه میدونم بعدها به این کرای بدم میخندم یا به این فکرای الکی ای که میکنم ولی الان دلم نگران تو هست جگرگوشه ی مامانی.صورتم پر از اشکه دوست دارم خودم تورو بزرگ کنم و مواظبت باشم اخه بهترین هارو واست میخوام زندگیم چشام درست کیبرد رو نمیبینه خیل...
24 اسفند 1390

37 هفتگی ویانای ما

سلام سلام قند عسل دخمل طلا   فدای اون قدم کوشولوی پر برکتت بشم مننننننننننن که از وقتی اومدی تو شکمم کلی اتفاقای خوب خوب افتاده الهی مامان دورت بگرده ماشالاااااااااا به پاقدمتتتتتتت بوسسسسسسسسسس کردنشون لذت بخشهههههه امشب خیلی دلم میخواست برم بیرون بابا منو نبرددددد گریههههههه گفت واس ویانا بده.گفتم من دلم تو خونه میگیره.البته دیشب که رفتیم واسه خرید هفت سین زودی اذیت شدم.خلاصه بابا ساعت ١٠ پوشید و رفت استخر  و منو تنها گذاشت منم شام خوردم اومدم پای نت که دیدم بابا کلید انداخت اومد توووووووووووووو گفت استخر به خاطر گرد و خاک تعطیل شده هههههههههههه خلاصه خدا هوام...
21 اسفند 1390