ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

وی ویِ مامان و بابا

بغض مادرانه

1390/12/24 16:45
نویسنده : مرمری
376 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ویانای من

این مدت خیلی درگیر نوع زایمانم بودم اخر دیروز دکتر نامه ی سزارینمو داد و فرشته کوچولوی من ٣فروردین قدمای مبارکشو میزاره تو این دنیا

خیلی خوبه که میبینمت ولی الان دلم خیلی گرفته .چشام پر از اشکه یه حسی یه بغضی تو گلوم و دلمه.میترسم بعد از دنیا اومدنت من نباشم نمیدونم دیگه به هوش نیام نگران توام دختر نازنینم چه حسه حس مادرانه که دارم کم کم بیشتر درکش می کنم و درم شدیدتر میشه میدونم بعدها به این کرای بدم میخندم یا به این فکرای الکی ای که میکنم ولی الان دلم نگران تو هست جگرگوشه ی مامانی.صورتم پر از اشکه دوست دارم خودم تورو بزرگ کنم و مواظبت باشم اخه بهترین هارو واست میخوام زندگیم چشام درست کیبرد رو نمیبینه

خیلی دوست دارم ویانای من.امیدوارم رشد کردنتو بزرگ شدنتو من و بابایی ببینیم.شکوفا شدنتو ببینیم

فدای این حرکاتت بشم که تو شکمم هی وول وول میکنی و هی یه ور شکمم خودتو قلمبه میکنی بابا امروز کلی ذوق کرد یه طرف شکممو مثه یه کوه برده بودی بالا.سعی میکنم عکس بگیرم از این حرکاتت ولی واضح توی فیلم و عکس مشخص نیست

 

دیگه زمان زیادی تا دیدارمون نمونده خیلی بیتاب دیدنتم یعنی شبیه کی هستی؟؟؟؟؟

 

شبیه هر کی هستی سلامتیت تنها آرزوی منه سالم و تندرست دنیا بیای ایشالا

 

خیلی عزیزی واسم دارم میفهمم مامان جون یعنی مامانم چه حسایی داشته دلسوزیاشو الان میفهمم نگرانیاشو واسه ماها

عاشقتم عسل زندگیم تو پاره ی تن  من و بابایی

 

از اینجا میبوسمت

خوب رشد کن و بزرگ شو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابای ملیسا
24 اسفند 90 20:36
با عرض سلام . ضمن تبریک بخاطر نوشته های قشنگتون ، وبلاگ ملیسا جون با موضوع اولین چهارشنبه سوری ملیسا به روز شد . چقدر زیباست که میزبان شما باشیم و با نوشتن حتی یک خط یادگاری ، ملیسا رو از لطف خودتون محروم نکنید .
عسل
27 اسفند 90 20:54
وبلاگ خیلی زیبایی دارین. امیدوارم به سلامتی کوچولوتون بدنیا بیاد.





مرسی عزیزم .ممنونم از کامنتت خوشحال میشم بازم بیای و نظر بدی