ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

وی ویِ مامان و بابا

جریان انتخاب اسم دخمل طلای ما

سلام سلام صدتا سلام به ویانای ناناز مامان اون دفعه اومدم بنویسم جینگیلی شیطون ما ط شیطونو جا انداختممممم هههههه مامان حواس پرتیم نه؟   گلم واسه انتخاب اسمت کلی با بابا مکافات داشتم.من یه سری اسمارو دوست داشتم و اون مخالفشون بود.من دوست داشتم آریسا آنیسا آویسا آیسان کیانا بزاریم ولی اون دوست نداشت.از اسمای ترکی و کردی هم بدش میومد اخرشم بابای مرد سالارت اسمتو ویانا گذاشت و هر چی گفتم دوست ندارم گفت چه ایرادی داره مگه؟؟؟؟؟؟   خلاصه اینجوری اسمت شد ویانا.حالا دنیا که اومدی اینشالا ببینیم بزرگ شدی کدومارو بیشتر دوست داری البته...
11 بهمن 1390

جینگیلی شیون ما

سلام عزیزم دختر کوچولوی من امروز ساعت ١١ اومدم قلط بزنم تو رختخواب که از درد زیر شکمم نتونستم نمیدونم ولی فکر کنم خودتو اون گوشه شکمم جمع کرده بودیییییی   کلی صبر کردم تا دردم اروم شد و تونستم اروم اروم از جام پا شم   مامان فدات شه چقدر دوست دارم ببینمتتتتتت     دست و پاهاتو توی شکمم خوب حس میکنم بزرگ شدی خانوم شدی و واس خودت تکون تکون می خوری موچ مکزیکی میریییییییییییی هههههه از تکونات شکمم هم تکون می خوره و موج برمیداره.بابایی کلی حال میکنه وقتی تکوناتو میبینه و میگه:جانننننننننننننننننن بابایی (اونم با چه ذوقیییییییییی)   بابا...
11 بهمن 1390

نفسسسسسسسسسس

نفس سعی میکنم در اولین فرصت عکس اتاق و سیسمونی تو بزارممممممم   الان برم پیش بابایی تا صداش در نیمده   دوست داریم   منتظرتیم   بابا خیلی نگرانته که زود دنیا نیای پس عجله نکن بوسسسسسسس ...
10 بهمن 1390

نفس مایی زندگیییییییییی

جینگل مامان خوابی یا بیدار؟؟؟   گلم بی صبرانه منتظریم کمدت بیاد تا اتاقتو خوشگل بچینیمممممم   خاله منا هم کلی واست خرید کرده بود.امشب واست اورد.بعد ازش تشکر کن بوسسسسسسس   بابا دوست داره شبیه مامانش شی چون خیلی مامانشو دوست داشت من دوست دارم به هر دومون شبیه شی خیلی دوست دارم ببینم چه شکلی هستی خیلیییییییییییییییییییی ...
10 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام ویانا جان   عزیزم تیر ماه ما تصمیم گرفتیم یه نینی ناز داشته باشیم و تو اومدی تو وجود من.بابا خیلی مواظبمون بود و هست.خیلی واسه بودن و موندت دعا کردم و اشک ریختم تا خدا تورو واسم نگه داشت.مامان جون هم کلی نگرانت شده بود.اخه دو ماهه که بودی من حالم خوب نبود و خونریزی داشتم میترسیدیم بری و پیشمون نمونی.خدارو شکر خدا تورو به ما بخشید.از ٤ماهگی تا ٦ماهگی هم مرخصی بودم و سر کار نمیرفتم چون جفتت پایین بود.بابا همیشه میگفت ببین بچم چه حالی بهت داده؟ههههههه نمیری سر کارررررررر   عزیز دلم کلی منتظر ضربه هات موندم از زدن به شکمم و حس تکون خوردنات خیلی لذت میبرم فکر کنم دنیا بیای دلم واسشون تنگ ش...
10 بهمن 1390

هفته 32 و 4روزگی مامان مریم

سلام دخمل طلای مننننننننننننننننننننن   ببخشید که مامان تنبلی کرد و تازه داره واست یه وبلاگ میسازه ولی بدون مامان خیلی دوست داره بابا هم همینطورررررررررررر   امروز واس اولین بار ضربه هایی زدی به مامان که دردم گرفت.فدات بشم که داری قوی میشی و با ضربه هات مامانو ذیت میکنییییییییییییی البته مامان لذت میبره که ویانا داره بزرگ میشه.خدا کنه این هفته های پایانی رو به خوبی سپری کنیم و تو سر موقع دنیا بیای   ههههههههههههه بلاااااااااااااااا الانم داری میزنی اونم چه دردی دارهههههههههه دوست دارم   کلی خاطره دارم از اول بارداریم تا الان همرو مینویسم... ١٠.١١.٩٠     ...
10 بهمن 1390